mehdi asili ::
دوشنبه 85/12/21 ساعت 8:16 عصر
این قافلهء عمر عجب می گذرد
در یاب دمی که با طرب می گذرد
خیام
..............................
یکسال از ترک وطن گذشت
کوتاه تر ازیک چشم بر هم گذاشتن
بلند تر از یک سال کهکشانی خورشید
یکسال گذشت بدون عطر نرگس
بدون لبخند سرد کودک گل فروش
بدون نگاه ملتمس رفتگر پیر محل
بدون هوای عاشق شدن با دیدن دخترک وپسرک 14 ساله پشت شمشادها که مضطرب از ترس دیده شدن دستهای هم رو عاشقانه میفشارند
یکسال بدون دیدن درد
درد رانندهء تاکسی از عجز پرداخت مخارج عمل کلیهء دخترش
درد مادری از ناتوانی دستهاش از درمان اعتیاد جگر گوشه اش
درد کودکان شیرخوارگاه که در این سن کم از سیلی روزگار هزار سال پیر می شن
یکسال گذشت
بدون دیدن بازار تجریش
بدون شنیدن صدای اذون
بدون شنیدن عطر کتاب و دانشگاه درقدم گذاشتن بر سنگفرش های انقلاب
یکسال بدون دیدن تلاش فقط برای زنده موندن
تا نیومدم اینجا نفهمیدم که دیدن تمام این دردا
چقدر میتونه بزرگت کنه
قدر اون حس قشنگ رو وقتی کودکی غزل فروش بخاطر لبخندش به شما هدیه میده
با تمام وجود بدونین
قدر عطر نرگس رو
قدر اذان رو
قدر شریک شدن با درد مردم رو بدونین
خدایا
ازت می خوام یه بار دیگه بهم فرصت بوسه زدن بر خاک وطن رو بدی
چقدر گفتنی دارم از اینجا براتون
شاید یروز گفتم براتون
نوشته های دیگران()